جدول جو
جدول جو

معنی چامه گفتن - جستجوی لغت در جدول جو

چامه گفتن
(اَ زَ / زِ کَ دَ)
شعر گفتن. شعر و غزل گفتن. سخن منظوم سرائیدن. کلام با وزن و قافیه ساختن. تصنیف ساختن. چکامه و غزل برای ممدوح یا بنام شخص مخصوص بنظم درآوردن:
همه چامه گفتند بهرام را
شهنشاه بادانش و کام را.
فردوسی.
، سرود گفتن. نغمه ساز کردن. شعر و غزل در آهنگ موسیقی خواندن. و رجوع به چامه سرائیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چانه گرفتن
تصویر چانه گرفتن
گلوله کردن خمیر به اندازۀ یک نان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قامت گفتن
تصویر قامت گفتن
به نماز ایستادن، قد قامت الصلوه گفتن، قامت بستن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ تَ)
مصمم شدن. اتخاذ تصمیم کردن:
مرا چارۀ خویش باید گرفت
ره خشک را پیش باید گرفت.
فردوسی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ کَ دَ)
گلوله کردن خمیر برای نان. گلوله کردن خمیر برای پختن نان یا رشته کردن. زواله کردن خمیر. زواله گرفتن خمیر. و رجوع به چانه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
اقامه. رجوع به قامت بستن شود
لغت نامه دهخدا
در نماز آمدن بر در مسجد گذاری کن که پیش قامتت در نماز آیند آنهایی که قامت می کنند (اوحدی) قامت بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تا خوردن، چروک شدن
فرهنگ گویش مازندرانی